نام سیندرلا بر روی جلد کتاب قصه ی دختر بچه دیده میشود ..
میان رفت و آمد شلوغ مترو کتاب قصه از دست دختر بچه می افتد ..
درحالی که با مادرش به داخل مترو می رود برمیگردد و نگاهی بی تفاوت به کتاب قصه می اندازد ..
باد کتاب قصه را با خود می برد و سیندرلا از واژه های کتاب آویزان میشود دستش را به سمت دختر بچه دراز میکند اما دختر بچه برنمیگردد ..
باران می بارد و سیندرلا با جوهر های سیاه قصه محو میشود ..
امروز همان روزیست که دختر بچه ها ایمان می آوردند دست های کوچکشان هرگز به خوشبختی و فرشته های خیال نمیرسد ...
...